علی عزیزمعلی عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره
ایمان کوچولوایمان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

سرباز کوچولوها

دوران کودکی

می خواهم برگردم به روزهای کودکی، آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود. عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد. بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود. بدترین دشمنانم خواهر ها و برادرهای خودم بودند. تنها دردم زانوهای زخمی اام بود. تنها چیزی که می شکست اسباب بازیهایم بود. و معنای خداحافظی تا فردا بود.              ...
16 مهر 1391

تولد امیر علی

    سلام ناز نازی مامان چطوری قند عسلی. ببخشید که چند روزی برت ننوشتم آخه انقدر خستگی از شمال برگشتن و اون ترافیک وحشتناک تو تنم بود که اصلاً حال نوشتن برام نمونده بود. عزیز دلم الان که دارم برات می نویسم توی اتاق خودت مثل یه مرد بزرگ تنهایی خوابیدی(البته بعد از کلی غرغر و گریه)     . آخه نی نی من دیگه بزرگ شده و حسابی واسه خودش مستقل شده. ملوسکم دیروز تولد امیرعلی بود و من و شما هم رفته بودیم خانه مامان بزرگ. شما ماشاا... حسابی آتیش سوزوندی و کیک امیر علی رو لگد کردی و آخر سرم سرش داد زدی که الان مبارک منه، مبارک تو نیست که کیک رو فوت کنی. پسر پسری همه عاشق ه...
12 مهر 1391

درکم کن

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی ، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن . یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… . ...
4 مهر 1391