مهمونی دیروز و امروز
سلام عروسک من. مامانی، چطوری مهربونم؟
پسری امروز یه سری به وبت زدم دیدم همه چیش به هم ریخته. کلی اعصابم ریخت به هم. دوباره یه دو ساعتی باهاش ور رفتم تا مرتبش کردم. از اولش هم بهتر شد نازنازی.
ملوسکی دیروز رفته بودیم خونه مامان بزرگ( مامان بزرگ مامانی). با خاله مرجان رفتیم بیرون و یه عالمه لباس خونگی خوشگل، البته با سلیقه خودت برات خریدیم. بعدشم آمدیم رفتیم یه سر خونه بابا جون، دایی و زن دایی رو دیدیم. شما هم کلی خوشحال بودی و شیطونی کردی.
راستی پسمل مامان، یه خبر. مامان جون شنبه این هفته بازنشسته میشه. نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت. برای من و شما که خیلی خوبه ، ولی برای خودش نمیدونم. آخه مامان جون اصلاً عادت نداره که تو خونه باشه، نمی دونم می ترسم تو خونه بودن اذیتش کنه. البته ما که نمی گذاریم تنها باشه ولی خوب...گل پسری راستی می خوام یه کادو کوچولو برای مامانی بگیرم. تو فکرشم اما نمیدونم چی. فکر کنم باید با خاله مرجان همفکری کنم.
گل پسری، امروز هم از صبح رفتیم خونه بابا حاجی. کلی وروجک بازی در آوردی و شیرین زبونی کردی. راستی مامانی عمو مرتضی و خانمش دو شنبه میرن کربلا. خوش به حالشون. دعا کن ما هم یه روزی با هم بتونیم بریم.
پسر پسری به اندازه دو تا دنیا دوست دارم.