رفتیم شمال

ماه من. چطوری نی نی ناز.

پسمل مسملی با اینکه دلمون واسه بابایی تنگ می شد ولی چون بابا جون می خواست وسیله ببره شمال با هاشون رفتیم. خدا هم که خیلی نی نی ها رو دوست داره خیلی خوشحالمون کرد.به خاطر من و شما ٤ روز تهران تعطیل شد( به خاطر آلودگی هوا) و بابایی هم اومد شمال. فرداش هم عمو مسعود که خیلی خیلی دوست داره اومد پیشمون.

تا جمعه شمال بودیم و عصر جمعه برگشتیم خونه. خوش گذشت ولی گل پسری یه کم مریض شد و تو ماشین همش بالا آورد.

دیروز رفتیم پیش خانم دکترت، البته خودت خواستی که ببرمت. خدا رو شکر گلوت چرک نکرده بود ولی باید یه چند روزی دارو بخوری.

قند عسلم بابا جون و مامان جون شمال ماندند. فکر کنم تو هفته دیگه برگردند. ان شااله

نفس مامان امروز روزه بودم بابایی عصر اومد خونه و بهش گفتی بابا بیا اسباب بازیم رو بیار بازی کنم. این بیچاره حوصله نداره.

قربونت بشم که انقدر شیرینی.

دوست دارم گل پسر. دعا میکنم سالم و سلامت و عاقبت به خیر بشی.