یه هفته بد
سلام پسر تب دار مامان. به قول خودت حال و احوال چطوره.
امید کوچولوی من، یه هفته خیلی بد رو با هم گذروندیم، هنوزم مریضی. بازم فردا دکتر و دارو. می دونم خسته شدی نفسم، اما واقعاً نمی دونم جی کار باید بکنم.
گل پسری از شمال که برگشتیم حسابی سرما خوردی و فرداش رفتیم خانم دکتری. دو سه روز بعدش، یه شب دبدم اصلاً چشمهای قشنگت باز نمیشه. هی می گفتی مامانی می خوام ببینمت اما نمی تونم. چشمها و گوشات حسابی اذیتت کردند. دوباره رفتیم دکتر. خانم دکترت گفت چشم ها و گوش هات عفونت شدید کردن ؛ کلی شربت و پماد و قطره.
وای خیلی وحشتناک بود. واسه قطره ریختن تو چشم های قشنگت چقدر گریه می کردی. خب حق داشتی دیگه. قطره چشم هاتو می سوزوند. داشتم دق می کردم. نمی دونی چقدر سخت بود وقتی می گفتی مامان من هیچ جا رو نمی بینم. خدا رو شکر بعد از یه هفته حالت بهتر شد که بابایی سرمای خیلی خیلی بدی خورد طفلکی الان دو سه روزه که خوابیده، همش شربت و قرص و آمپول و من و شما پرستارش شدیم. باور کن پسملی انقدر سوپ و شلغم خوردیم که خودمونم شبیه شلغم شدیم.
نفسم دوباره امروز شما تب کردی. فکر کنم از بابا گرفتی. نمی دونم چرا این سیکل مریضی از خونمون بیرون نمیره. داروهات تموم شده. دوباره فردا خانم دکتری. خوب شو مامانی؛ زود زود.
خدا کنه هیچ وقت هیچ وقت هیچ نی نی ای مریض نباشه. واسه شما و واسه همه نی نی ها دعا می کنم که زودی خوب بشن و صدای خندشون بازم تو خونه هاشون بپیچه.