علی عزیزمعلی عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره
ایمان کوچولوایمان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

سرباز کوچولوها

پیشرفت های گل مامان

1391/9/7 17:41
نویسنده : مامانی
158 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر مامانی. چطوری عزیز دلم.

نفس مامان ماشاله داری روز به روز بزرگتر و آقاتر می شی و من هر روز بیشتر از روز قبل عاشقت می شم. کوچولوی نازنازی بعضی وقت ها یه حرف هایی می زنی که واقعاً می مونم از کجا یاد گرفتی. مامانی دیروز بهم گفتی مامان میشه یه خواهر و یه برادر دو نییه برام بیاری. آخه هر چی که دوتایی است رو می گی دو نییه یا دو خاکه. نمی دونم چرا، شاید چون همیشه شیر و آب میوه رو با دو تا نی می خوری؟؟؟

عروسکم این چند وقته چند تا پیشرفت خوب داشتی؛

اول اینکه تا امام چهارم اسم ائمه رو یاد گرفتی.

سوره توحید رو حدوداً می خونی.

خوندن یه چهار، پنج تا کلمه رو با بن بن بن یاد گرفتی.

همه اشیا رو تا پنج تا می تونی بشمری.

شلوارت رو خودت پا می کنی.

بلوزت رو( البته یقه اش رو) خودت تنت می کنی و و و . . .

خلاصه دیگه حسابی مرد شدی .

می دونی علی مامان، بعضی وقت ها دلم حتی واسه دیروز با تو بودن تنگ می شه. نمی دونم شاید دیوونه ام. دوست دارم لحظه لحظه بودنت در کنارمون رو برات بنویسم. بنویسم که چقدر شیرینی، چقدر معصومی، چقدر خوبی. 

دیروز بهت گفتم مامانی دلم می گیره وقتی فکر می کنم بزرگ که بشی از پیشمون می ری. بهم گفتی خب من جایی نمیرم مامانی. همیشه پیش تو و بابایی می مونم.

دوست دارم همیشه و هر جا که باشی، تا ابد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مرجان
7 آذر 91 21:21
بزرگ شدن آرزوی کودکانه ای بود که به پشیمانیش نمی ارزید
مرجان
7 آذر 91 21:38
فرزندم
وقتی من پیر میشوم
امیدوارم من را درک کنی و با من صبور باشی

اگر بشقابی را شکستم یا سوپ را روی میز ریختم به این دلیل است که قدرت بینایی من کم شده است
امیدوارم در آن شرایط روی من فریاد نکشی
افراد پیر خیلی حساس هستند
خیلی افسرده و غمگین میشوند وقتی که رویشان فریاد میکشید

وقتی قدرت شنوایی من کمتر شد،من نمیتوانم بشنوم که تو چه میگویی
امیدوارم که مرا کر صدا نکنی
تکرار کن آنچه را که گفتی یا آنرا برای من بنویس

فرزندم من متاسفم
من در حال پیرتر شدن هستم

وقتی زانوهای من ضعیف تر شدند
امیدوارم با من صبور باشی و مرا در بلند شدن کمک کنی
مثل زمانیکه من تو را در راه رفتن کمک میکردم زمانیکه کودک بودی

فرزندم لطفا مرا تحمل کن

وقتی که جملاتم را چند بار تکرار میکنم
امیدوارم که همچنان به من گوش دهی و مرا مسخره نکنی یا از گوش دادن به سخنان من خسته نشوی
آیا به خاطر می آوری وقتی که کودک بودی و یک بالون میخواستی
یادت هست چندین بار خواسته ات را تکرار کردی تا در آخر به هدفت رسیدی

فرزندم لطفا همچنین از حس بویایی ضعیف من هم گذشت کن
حس بویایی من متعلق به یک شخص پیر است

لطفا مرا مجبور به حمام کردن نکن
بدن من دیگر ضعیف شده است و براحتی سرما میخورم
آیا بخاطر می آوری زمانیکه تو کودک بودی
برای اینکه تو را به حمام ببرم باید به دنبالت میدویدم زیراکه تو دوست نداشتی به حمام بروی

امیدوارم که با من صبور باشی زیرا که اینها جزئی از پیری است
منظور من را خواهی فهمید زمانیکه تو هم پیر شدی

فرزندم اگر وقت آزاد داشتی امیدوارم که بتوانیم با هم صحبت کنیم حتی برای چند دقیقه
من همیشه تنها هستم و کسی را ندارم که با او صحبت کنم
میدانم که سرت شلوغ است
حتی اگر به داستانهای من علاقه مند نیستی لطفا برای من اندکی وقت بگذار
آیا به خاطر می آوری زمانی را که کودک بودی
من به همه داستانهای تو درباره خرست تدی گوش میکردم

وقتی زمانی برسد که من علیل و بیمار شوم امیدوارم صبور باشی و در آنروز تو از من مراقبت کنی

من واقعا متاسفم
اگر زمانی رختخوابم را خیس کردم امیدورام صبور باشی و در آخرین لحظات زندگیم از من مراقبت کنی

زمانیکه هنگام مرگم رسید امیدوارم دستانم را در دستت قرار دهی و به من برای مواجه شدن با مرگ روحیه بدهی
و نگران نباش

وقتیکه در نهایت خدا را ملاقات کردم

در گوشهایش زمزمه میکنم که به زندگی تو برکت ببخشد

زیرا تو عاشقانه پدر و مادرت را دوست داشتی

از تو بخاطر مراقبتهایت سپاسگزارم

ما عاشق تو هستیم

پدر و مادرت



ممنونم خاله مرجان. خیلی خیلی قشنگ بود. ما خیلی دوست داریم ها
مامان حسنا
11 آذر 91 15:16
کاش فرزندانمان میدانستند که لحظه لحظه عمرشان با قلب و روح ما گره خورده و هر اندازه به روزهای عمرشان اضافه میشود این گره کورتر و کورتر میشود.


سلام مامانی. مرسی که به ما سر زدی. من و علی کوچولو خیلی دوست داریم. هم خودتو هم نی نی نازتو. لپ کشانی من رو یه بوس محکم بکن.