پیشرفت های گل مامان
سلام پسر مامانی. چطوری عزیز دلم.
نفس مامان ماشاله داری روز به روز بزرگتر و آقاتر می شی و من هر روز بیشتر از روز قبل عاشقت می شم. کوچولوی نازنازی بعضی وقت ها یه حرف هایی می زنی که واقعاً می مونم از کجا یاد گرفتی. مامانی دیروز بهم گفتی مامان میشه یه خواهر و یه برادر دو نییه برام بیاری. آخه هر چی که دوتایی است رو می گی دو نییه یا دو خاکه. نمی دونم چرا، شاید چون همیشه شیر و آب میوه رو با دو تا نی می خوری؟؟؟
عروسکم این چند وقته چند تا پیشرفت خوب داشتی؛
اول اینکه تا امام چهارم اسم ائمه رو یاد گرفتی.
خوندن یه چهار، پنج تا کلمه رو با بن بن بن یاد گرفتی.
همه اشیا رو تا پنج تا می تونی بشمری.
بلوزت رو( البته یقه اش رو) خودت تنت می کنی و و و . . .
خلاصه دیگه حسابی مرد شدی .
می دونی علی مامان، بعضی وقت ها دلم حتی واسه دیروز با تو بودن تنگ می شه. نمی دونم شاید دیوونه ام. دوست دارم لحظه لحظه بودنت در کنارمون رو برات بنویسم. بنویسم که چقدر شیرینی، چقدر معصومی، چقدر خوبی.
دیروز بهت گفتم مامانی دلم می گیره وقتی فکر می کنم بزرگ که بشی از پیشمون می ری. بهم گفتی خب من جایی نمیرم مامانی. همیشه پیش تو و بابایی می مونم.
دوست دارم همیشه و هر جا که باشی، تا ابد.