علی عزیزمعلی عزیزم، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
ایمان کوچولوایمان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

سرباز کوچولوها

دندون ایمانی/اولین جلسه دبستان مفید

سلام پسملی های مامان. فداتون بشم عزیز ترین های من اول از همه یه خبر: بالاخره آقا ایمانی دومین دندون مرواریدیش بعد از تحمل درد و رنج های بسیییییار در آمد. مبارک باشه جوجو. فسقلی با همون یه دندونی که داشتی انقد مامانی رو گاز می گرفتی که نگو، حالا خدا به داد برسه. جیگمر مامان چند روز دیگه یازده ماهت تموم میشه و به سالگرد تولدت نزدیک میشیم، این روزهای شما کلا پر میشه با بازی با داداشی و بابا جون. خدا رو شکر عاشق داداشی هستی و کلا صبح تا شب دارید با هم بازی می کنید. و اما علی آقا، این ماه به لطف مامانی مهد نمیری چون هم من و هم مامان جون کلی کار داریم . علی گلم، چند هفته پیش دبستان مفید پیش ثبت نامت کردم، دیروز برامون جلسه گذاشتن، م...
6 اسفند 1393

پسمل های بیمار

سلام جوجو های مامان چطورید پسرهای عسل. عزیزترین های مامان دو سه روز مریض شدید، با مامان جون دکتر رفتید ایمانی امروز بهتره ولی علی آقا به خاطر پیتزا و ساندویچ دیشب بد تر شده و از امروز آنتی بیوتیکش شروع شده. راستی علی گولوی مامان مدرسه مفید پیش ثبت نامت کردم، خیلی دوست دارم بری اونجا و دیگه خیال مامان راحت راحت بشه. عزیزترین های من دیروز حسنا کوچولو اومده بود خونمون، در نوع خودش وروجکی شده که نگو. کلی با هم بازی کردین آخر سر حسنا و ایمانی داشتن بازی می کردن که ایمان مامان خورد زمین و داداشی هم کلی به حسنا بد و بیراه گفت و بالاخره با وساطت بابایی قائله ختم به خیر شد. دوستتون دام عسلک های مامان
18 بهمن 1393

مامان در اداره

سلام پسرهای خوب مامانی، حالتون چطوره عزیزترین های من امروز تقریبا یک ماهی میشه که مرخصی من تمام شد و دارم میام سر کار، چند روز اول خیلی سخت بود همش نگرانی و استرس ولی خدا رو شکر همه چیز خوب پیش میره. مامان جون و بابا جون همه جوره دارن بهم کمک میکنن. واقعا دستشون درد نکنه و خسته نباشن. نمی دونم کی و چه جوری باید از خجالتشون در بیایم. عسل های مامان دیگه پیش بابایی و مامانی عادت کردن، ایمانی که انقدر به بابا جون و مامان جون وابسته شده که وقتی می خوان از خونه ما برن ایمان کوچولو میچسبه بهشون و کلی می گه دد، دد ایمان کوچولو و علی کوچولو دیروز سرما خوردن و امروز بابایی و مامانی زحمت کشیدن و شما رو بردن دکتر. ایمانی حالش بد تر از علی عسلیه...
15 بهمن 1393

بعد از کلی تاخیر اومدم

سلام پسر کوچولوهای مامان، بعد از کلی تاخیر بازم اومدم پیشتون، دلم واسه وبلاگ علیم یه ذره شده بود.پسر های نازم الان لالا کردین ، ایمانی گه تازه رفته تو شش ماه تو اتاق خودشه و علی نازم که چهار سال و چهار ماهشه بغل من و بابا خوابیده،ایمان مامان یازدهم فروردین اومد پیش داداشیش و کلی علی کوچولو رو خوشحال کرد. علی من خیلی با قضیه برادر  بزرگ بودن خوب کنار اومد و همه نگرانی های 'مامان رو بر طرف کرد. دوستتون دارم نفس های مامان
23 شهريور 1393

عیدتون مبارک نی نی ها

سلام گل پسرهای مامان. چطورید وروجک ها. عیدتون مبارک باشه و ان شااله همیشه شاد و سلامت باشید. علی آقای عسل مامان که دیگه حسابی منتظر داداشیشه و هر روز می گه مامان چند شب دیگه بخوابم نی نی میاد؟ از الانم که می که من کلاس اسکیت و نقاشی اصلا نمیرم چون شاید داداشی گریه کنه و منو بخواد. قربونت برم پسر مهربون شیطون بلا داداشیه علی آقا هم که به احنمال زیاد اسمش آقا امینه دوشنبه(٥ روز دیگه) خدا بخواد میاد و ما رسما می شیم یه خانواده ٤ نفری. قربون هر دو تا تون مامانی بشه که هر دوتایی مثل هم وروجک و بلایید. دیروز رفتم کارهای بانک خون نی نی رو انجام دادم البته نصفه. امروزم با فیلمبردار بیمارستان هماهنگ کردم که خداکنه همه چیز درست بشه آخه چون ت...
6 فروردين 1393

استرس علی کوچولو و هفته 31 فندق خان

سلللللاااامممم. نی نی های ناز مامان، دلم براتون یه ذره شده بود. این روزها حسابی سر مامانی شلوغه. دیگه فندق خان که حسابی بزرگ شده و چیزی به اومدنش نمونده، تقریبا ٧ هفته دیگه. علی اقا هم که همه وقت مامانی رو می گیره و تمام مدت باید یا با هم بازی کنیم یا نقاشی و.... این روزها علی کوچولوی ما یه کم مریض بود و یه چند باری هم رفت دکتر. خانم دکتر البته گفت که پسری ما یه کم می ترسه و استرس داره و هیچ مشکل جسمی نداره. خدا رو شکر، مامانی خیلی نگرانش بود. همش فکر می کنم این حالت های پسری به خاطر نی نی کوچولوییه که هنوز نیومده،  از خدا  می خوام که هر سه تامون رو کمک کنه. پسری ها دیگه نزدیک عیده و ممکنه سر مامان شل...
20 بهمن 1392

ترم جدید کلاس نقاشی و هفته 27 نی نی

سلام عمر مامان چطوری علی ماه من. نمی دونی این روزها چقدر شیرین زبون و آقا شدی انقدر که دلم می خواد واقعا بخورمت.  پسر گلم، مرد مامان، بالاخره شوفاژهای سرا درست شد و شما ترم جدید کلاس نقاشیت شروع شد. علی مامان، جلسه اول که نیم ساعتی گریه کردی و کلی داد و بیداد با مربی هات ولی با خرید یه اسباب بازی اروم شدی و نیم ساعتی سر کلاس رفتی. جلسه دوم هم دم در نشستی که از من جدا نشی اما دیروز باورم نمی شد دویدی تو کلاس و نشستی پیش بچه ها. مربیت که در رو هم بست من دیدم هیچ صدایی از جیغ و فریادهای علی آقا نمید. عزیزترینم دیگه واقعا آقا شدی ها. انقدر خوشحال شدم که نگو . از کلاس هم که اومدی بیرون گفتی مامان من کمک کاره خانم مربیمم................. ...
19 دی 1392