صبحانه ساعت 12:30 شب
سلام مهربونم. چطوری عزیز دلم؟ دلم واسه نوشتن برات یه ذره شده بود. یه دو، سه روزی که وقتی لالا می کردی خودم هم بیهوش می شدم. بعدشم رفتیم شمال و تازه دیشب برگشتیم. الان گل مامان لالا کرده و من یه کوچولو وقتم آزاد شده که براش بنویسم. عروسکم خاطرات این چند روز را با عکس های قشنگت برات می نویسم تا وقتی بزرگ شدی و این نوشته ها رو خوندی عکس های وروجک بازی هات رو ببینی و ببینی خدا چه گلی به من و بابایی داده. اول از همه اینکه سه شنبه رفتیم خونه بابا حاجی و شما تا رسیدی به عمو مسعود گفتی که من پپزا(پیتزا) و نوشابه و سیب زمینی می خوام. عمویی هم که خیلی خیلی دوست داره زنگ زد تا واسه نفس مامان پپزا بیارن. واسه اولین بار تقریبا...
نویسنده :
مامانی
17:21